زندگی آهسته
حالا به من می گن سیستم آنالیست اما در واقع بیشتر کامپیوتر تعمیر می کنم و بعد دو برابر زمانی اون راجع بهش گزارش باید بنویسیم
یه روزی با شبکه های کامپیوتری سر و کله می زدم
یه روزی سرپرست یه دانشگاه عیر انتفاعی بودم
یه روزی توی پلی تکنیک تهران و علم و صنعت تدریس می کردم
یه روزهایی جند ساعت می نشستم یه زبان کامپیوتری را یاد می گرفتم بعد چند هفته به خلق الله درس می دادم
یه روزی تو همین نیروگاه تحقیقاتی امیر آباد که حالا مثل لحاف ملا شده با قلاب ماهیگیری میله های سوخت را جابجا می کردم
یه روزی پدر شدم باورم شد
یه روزی تو دانشگاه شریف با ریاضیات و فیزیک کشتی می گرفتم
یه روزی دلمو زدم به دریا به یکی گفتم دوستت دارم باهاش ازدواج کردم
یه روزی تو پلی تکنیک دوستانی داشتم بهتر از آب روان
یه روزی قهرمان دوچرخه سواری کوهستان بودم مدال پشت مدال
یه روزی با رادارهای رازیت تانکهای عراقی را تو خیابونهای بصره دنبال می کردم
یه روزی دوستم تو شلمچه تو بغلم شهید شد
یه روزی تو کلاس برای چند سال شاگرد اول بودم
یه روزی تابستون که می شد از ساعت 2 سحر می رفتم سر کار 5 عصر بر می گشتم
یه روزی صبح می رفتم فوتبال بازی شب مادرم میامد تو تاریکی می بردم خونه
یه روز چند تا خواهر و برادر و پدر و مادرم با هم همگی تو یه اتاق زندگی می کردیم و خوشبخت ترین بودیم
یه روز تلویزیون که خریدیم دنیا خیلی جالب به نظر می آمد
یه روزی بچه بودم
همش تو کوچه بودم
فکر آلوچه بودم
نمی دونستم انگار
سوار مورچه بودم